بتاز

لو بدلکاری بازنشسته است که 8 سال پیش، پس از آسیب‌های جسمی و رفتن به کما، از همسرش نیز جدا شده است. اکنون او ورشکسته و تنهاست. البته او با اسب خود زندگی می‌کند. اسبی که همه زندگی‌اش شده و مانند فرزند از او مراقبت کرده است. لو و اسبش به شدت به یکدیگر علاقمند و وابسته هستند. یک روز دو مامور از راه می‌رسند و احضاریه دادگاه را برای لو می‌آورند با این خبر که اسب متعلق به او نیست و باید به شرکت اصلی برگردانده شود. لو که پولی در بساط ندارد تا وکیل بگیرد، سراغ دخترش می‌رود که پس از جدایی از همسرش، او را ندیده است. بائو در ابتدا طردش می‌کند اما بعد به دلیل وصیت مادرش که گفته بود اگر روزی پدر به سراغت آمد، تنهایش نگذار، نامزدش را به عنوان وکیل به پدر، معرفی می‌کند. وقتی رابطه بائو و پدر از سر گرفته می‌شود، او متوجه می‌شود که سال‌ها در مورد پدرش اشتباه می‌کرده و او را می‌بخشد. لو که دوباره توسط یکی از دوستانش به کار در سینما دعوت شده است، بدلکاری را از سر می‌گیرد و بائو نیز به عنوان مدیر برنامه‌هایش، قراردادهایش را تنظیم می‌کند تا اینکه به دلیل خطرات فراوان این شغل برای پدر و همچنین اسب او، از لو می‌خواهد که بدلکاری را کنار بگذارد. لو در ابتدا نمی‌پذیرد اما بعد به خاطر دخترش این شغل را کنار می‌گذارد. از طرفی روز دادگاه، فرا می‌رسد و آن‌ها موفق نمی‌شوند تا اسب را نگه دارند. لو با دلخوری و غم بسیار، اسب را به مدیر آن شرکت تحویل می‌دهد اما بعد بائو، مدیر را قانع می‌کند که اسب را برگرداند. بالاخره مدیر راضی می‌شود و لو و اسب محبوبش، بار دیگر در کنار هم زندگی می‌کنند.

• درباره داستان فیلم و پیام‌های آن با فرزندان خود گفتگو کنید و از آن‌ها بپرسید: نظر تو درباره رفتار لو چیست؟ او به عنوان پدر چه وظیفه‌ای داشت؟ حق با او بود یا با دخترش؟ چطور می‌توانست رابطه بهتری با دخترش برقرار کند؟ اشتباه او چه بود؟ آیا علاقه به شغل، دلیلی قانع‌کننده برای بی‌توجهی به خانواده است؟ چطور می‌توان میان علایق مختلف، تعادل برقرار کرد؟ نظر تو درباره بهره‌گیری از تکنولوژی چیست؟ لو تا کی می‌توانست به تکنولوژی و فناوری پشت کند؟                                                                                                                                           خلاصه: درباره تصمیمات لو، علاقه به شغلش و نحوه رابطه با دخترش با فرزندان خود گفتگو کنید.

وقتی نام جکی چان را در ابتدای فیلمی می‌بینیم تقریبا حدس می‌زنیم که چه چیزی در انتظارمان است. فیلمی اکشن با درخشش جکی چان با استفاده از فنون رزمی و شگردهایی که فقط مخصوص اوست. در نتیجه می‌دانید که نوع خشونت در این فیلم چگونه است. از طرفی شخصیت جکی چان در این فیلم طنز و کمدی است و موسیقی مرتبطی نیز در پس‌زمینه آن پخش می‌شود که اثر درگیری‌ها را کاهش می‌دهد. بدلکاری، شغلی است که لو، همان جکی چان، در گذشته به آن مشغول بوده است و حتی خانواده‌اش را نیز فدای آن کرده است. او به همین علت از همسرش جدا شده و تنها دخترشان را نیز به مادر سپرده است. پس از اینکه در یکی از فیلم‌ها، آسیب جدی دیده و به کما می‌رود، به بدلکاری از کارافتاده تبدیل شده و نمی‌تواند از پس مخارج پیش پا افتاده زندگی خود نیز بربیاید. در نتیجه با اسب محبوب و توانمندش به خیابان‌ها رفته و به کسانی که دوست دارند سواری داده و یا اجازه می‌دهد با اسبش، عکس بگیرند. وقتی فیلم یکی از درگیری‌هایش در شبکه‌های اجتماعی وایرال می‌شود، کارگردانان سینما دوباره به سراغش می‌آیند و از او می‌خواهند که بدلکار فیلمشان شود. در نتیجه شاهد سکانس‌های بدلکاری که شامل انفجار و آتش‌سوزی هم هست، در فیلم هستیم. با وجود تمام علاقه‌ای که لو به این شغل دارد، به خاطر اصرارهای دخترش که نگران آسیب‌دیدن او و اسبش است، بالاخره این شغل را کنار می‌گذارد و سعی دارد تا دخترش را خوشحال کند. هرچند در چند سکانس، بائو به پدرش بی‌احترامی می‌کند اما در پایان به اشتباه خود پی برده و از پدر عذرخواهی می‌کند. خلاصه: خشونت‌ها فیزیکی است که با چاشنی طنز همراه است. پیام فیلم ارزش جایگاه خانواده و نمایش رابطه پدر و فرزندی است. شخصیت‌ها به اشتباهات خود پی می‌برند و درصدد ترمیم روابط خود هستند.