بانو بانو لاسی

درباره فیلم

الیسا گرِیم از اسکاتلند به آمریکا می‌رود تا از جرِمیا ویشارت، دوست ثروتمند و سالخورده‌ی پدربزرگش، عیادت کند. جرمیا که بیمار است، مجذوب الیسا می‌شود و تصمیم می‌گیرد او را به عقد ازدواج نوه‌ی مورد علاقه‌اش، دیوید، درآورد. دیوید بدون ملاقات با الیسا، این پیشنهاد را رد می‌کند و فرار می‌کند. بعدتر، الیسا هم به جای ازدواج با یکی دیگر از نوه‌های جرمیا، فرار می‌کند و با یک نقاش جوان بیلبورد در روستا ملاقات می‌کند. این دو با هم شریک می‌شوند، در حین سفر به روستاها بیلبورد می‌کشند و به تدریج عاشق هم می‌شوند. وقتی نقاش به الیسا می‌گوید تا زمانی که وضعیت مالی‌اش تامین نشود، ازدواج نخواهد کرد، الیسا با عصبانیت او را ترک می‌کند و به سمت خانه‌ی جرمیا می‌رود. جرمیا از روی صندلی چرخدارش، ابتدا نوه‌ی سرکشش را می‌بیند که در حال نقاشی یک بیلبورد در نزدیکی است و سپس زنی جوان را می‌بیند که برای کمک به او توقف می‌کند. خشم اولیه‌ی جرمیا از دیوید، وقتی زن را به عنوان الیسا می‌شناسد، فروکش می‌کند. وقتی الیسا و دیوید هویت یکدیگر را می‌فهمند، خوشحال با هم متحد می‌شوند.