انسان بودن

شبح، خون آشام و گرگینه ای در خانه ای با هم زندگی می کنند. به نظر می رسد که مقدمه یک شوخی بد است، اما در واقع فرمت یک درام جذاب در مورد مردگان متحرک و ذات انسانیت است. در سریال «بودن انسان»، این سه موجود ماوراء الطبیعه تلاش می کنند تا زندگی عادی داشته باشند، علی رغم برخی پیچیدگی های بسیار مهم. میچل (آیدان ترنر) خون آشام جذاب و متفکری است که تلاش می کند تا اشتیاقش به خون آشامی را کنترل کند. جرج (راسل تووی) کمی عجیب است و هیولای درونی او هر ماه آزاد می شود. و آنی (لنورا کریچلو) در پذیرش مرگ خود دچار مشکل است.

• خانواده‌ها می‌توانند در مورد ویژگی‌هایی که انسان‌ها را انسان می‌کند، صحبت کنند. اگرچه شخصیت‌های اصلی شاید به عنوان "هیولا" در نظر گرفته شوند، اما به وضوح همانند دیگران به دوستی و همراهی نیاز دارند. آیا "هیولاها" هم می‌توانند انسان باشند؟ آیا انسان‌های واقعی وجود ندارند که رفتاری شبیه هیولاها داشته باشند؟
• چگونه هیولاهای این مجموعه در مقایسه با نحوه نمایش آنها در سایر برنامه‌های تلویزیونی و فیلم‌ها هستند؟ آیا آنها کمتر ترسناک به نظر می‌رسند؟ آیا قرار دادن آنها به عنوان شخصیت‌های اصلی به جای نقش منفی، دیدگاه شما را نسبت به آنها تغییر می‌دهد؟ آیا این کار آنها را بیشتر انسانی نشان می‌دهد؟

والدین باید بدانند که این درام بریتانیایی درباره یک گرگینه، یک خون‌آشام و یک روح، به بررسی معنای واقعی انسان بودن می‌پردازد. این هم‌خانه‌های ماورایی از یکدیگر حمایت می‌کنند در حالی که تلاش می‌کنند شرایط فیزیکی منحصر به فرد خود را مدیریت کنند و به دنبال خوشبختی هستند. در این روند، این مجموعه نشان می‌دهد که با وجود نیازهای تاریک و هوس‌های کمتر از انسان، آنها می‌توانند مثل هر فرد دیگری باشند و به تماس، دوستی و عشق انسانی نیاز داشته باشند. اما انتظار توییلایت نداشته باشید: این نمایش برای بینندگان بزرگسال است و شامل فحاشی، صحنه‌های گاه و بی‌گاه رابطه جنسی و برهنگی جزئی و مقدار زیادی خون و خشونت است.

شخصیت‌ها کاملاً انسان نیستند، اما تلاش خوبی می‌کنند و مبارزه‌شان کمی از معنای واقعی بودن یک شخص را روشن می‌کند. تمام چیزی که می‌خواهند، درست مثل هر شخص دیگری، یافتن عشق و لذت بردن از زندگی است. داستان‌هایشان به روش‌های مختلف تراژیک است. برای آنی، بدترین قسمت بودن به عنوان یک روح تنهایی است؛ افراد کمی می‌توانند او را ببینند و او دیدن نامزد سابق محبوبش را به‌خصوص دردناک می‌یابد. میچل باید هم هوس خون و هم تمایلات شهوانی‌اش را کنترل کند، چون ملاقات‌های رمانتیک می‌تواند تشنگی او را برانگیزد و اغلب برای شرکایش بد تمام شود. و جرج مهربان بعد از هر دگردیسی از دیدن تخریب‌هایی که توسط شخصیت وحشی دیگرش ایجاد شده، شرمنده می‌شود.این زندگی‌های چالش‌برانگیز، با ملاقات سه شخصیت اصلی با دیگرانی از نوع خود، به‌ویژه میچل و جورج، پیچیده‌تر می‌شود. هیچ‌کدام از آن‌ها تمایلی به پذیرفتن کامل ذات تاریک خود ندارند، اما دائما وسوسه می‌شوند و تماشای هم‌نوعان خود در حال لذت بردن از قدرت‌شان، وسوسه‌انگیز است. در چنین لحظات ضعف، مهم است که بتوانند به یکدیگر تکیه کنند. شخصیت‌های این مجموعه غیرمعمول و سرگرم‌کننده، دوستی بسیار ویژه‌ای دارند، بر اساس دانش مشترک آن‌ها که هیچ‌کدامشان هرگز کاملا انسان نخواهند بود.