خون آشام کوچک
The Little Vampire
خون آشام کوچک
The Little Vampire 3D
خانوادۀ ویلبگها، خونآشامهایی هستند که قصد دارند جان خود را از دست روکریِ بدذات نجات دهند. رودولف ویلبگ، پسر خانواده، درپی نجات خانوادهاش، با تونی تامپسون که یک انسان است آشنا شده و نمیداند که او و خاندانش، بهدست موجوداتی نجات مییابند که همواره از آنها دوری کردهاند.
تصاویر فیلم
اتفاق مهم داستان، رویارویی روکری با دراکولاهاست، بنابراین انتظار میرود شاهد صحنههای خشنی باشیم؛ مانند ساخت و استفادۀ روکری از سلاحهای مدرن، یا درگیری خانوادۀ تامپسون و دراکولاها با روکری که در عین کم¬اثر بودن (به جهت آمیختگی با کمدی و فانتزی) می¬تواند تقلیدپذیر باشد.
عواملی وجود دارند که می¬توانند به خودی خود ترسناک باشند، مانند تاریکی جنگل و صداهای مبهم در آن، چهرۀ دراکولاها در ابتدای داستان، انفجار قلعۀ دراکولاها، صدا و چهرۀ خونآشام¬ها هنگام دیدن انسان و... . در یک جمله، قهرمانشدن موجوداتی بهنام خونآشام برای ترسیدن یک کودک کافی است و اثرگذاری آن بستگی به سن مخاطب دارد.
این انیمیشن در راستای پاسداشت مقام خانواده است. پس اگر در صحنه¬هایی میبینیم که فرزندان با والدین بحث می¬کنند، مانند درگیری لفظی گرگوری، درگیری رودولف بر سر جشن تولد، یا دروغگوییهایی که وجود دارد؛ مثل پنهانکردن رودولف توسط تونی بهعنوان ناهنجاریهای اجتماعی محسوب میشوند. یقیناً باید در انتظار نکوهش یا جبران این اعمال نابهنجار باشیم و بدانیم که همۀ این کاستیها با بازگشت به آغوش خانواده، جبران میشوند، مگر در موارد جزئی مثل اغوا و هیپنوتیزم انسانها توسط خونآشام جنس مخالف. (صحنۀ ادای احترام والدین رودولف به پدر و مادر تونی)
نخست باید گفت که هدف چنین داستانی دقیقاً اثبات لزوم احترام به خانواده است و این ادای احترام نه فقط ازسوی فرزندان، بلکه گاهی باید ازسوی والدین صورت بگیرد. پدر و مادر رودولف باید بپذیرند که ارزش خانواده فقط برگزاری جشن تولد نیست و اگر گاهی فرزندشان از اصول تخطی میکند، چارۀ کار تبعید به سیبری نخواهد بود. همینطور پدر و مادر تونی باید گاهی به به تخیلات فرزندشان احترام بگذارند، شاید روزی آن تخیل به واقعیت بپیوندد. دوم اینکه، گاهی لازم است برای تحقق یک هدف، برخلاف میلمان، با کسی همکاری کنیم که اشتراکی با او نداریم؛ این عدم اشتراک میتواند از جنس تفاوت انسان و خونآشام، یا از جنس تفاوت دو انسان از منظر نژاد، ملیت، مذهب و گرایشهای مختلف باشد. چهبسا گاه عامل نجات ما از دشواری¬ها، کسی از گروه ضد ماست. در آخر باید گفت که خونآشام کوچک، تلنگری جزئی به والدینی مانند تامپسون¬هاست که گاهی باید با خیالات فرزندشان همراهی کنند، البته نه مانند پدر و مادر تونی.
به نظر میرسد که یگانهقهرمان فیلم، کسی جز تونی نیست، ترس او از خونآشام مانع حسن نیت او نمیشود. حتی اگر انگیزۀ او ماجراجویی کودکانه باشد؛ این تونی است که بهسوی دراکولاها قدم برمیدارد، برای نجات جان آنها، مقابل همنوع بدذات خود میایستد و با نیروی همکاری رودولف و خانوادههایشان، خواسته یا خواسته، غبار از چشمها برمیدارد.
خلاصه فیلم
ویرایشدر دنیای رنگارنگ انسانها، گروهی زندگی میکنند که ما از آنها با نام «دراکولا» یا «خونآشام» یاد میکنیم. ممکن است نامشان قدری ترسناک باشد؛ اما دراکولاهای این داستان کمی متفاوتاند؛ سعی میکنند از دنیای ما فاصله بگیرند و احتمالاً نمیخواهند دوستِ انسان داشته باشند. ظاهرشان شبیه انسان است؛ اما دندانهای عجیب و غریبی دارند و میتوانند پرواز کنند، در تابوت میخوابند و فقط شبها از قلعۀ اسرارآمیز خود خارج میشوند. «رودولف ویلبگ»، یکی از فرزندان خانوادۀ بزرگ ویلبگهاست که در قلعهای در «ترانسیلوانیا» زندگی میکند. او میخواهد از جشن تولد 13 سالگیاش برای سیصدمین بار فرار کند؛ چون از چنین جشنی متنفر است و قصد دارد سرگرم ماجراجویی شود. از طرفی برادر بزرگترش، «گرگوری»، درنتیجۀ جدل بسیار با خانواده، قصد دارد در دنیای انسانها ورود کرده و تبدیل به یک خونآشام واقعی شود. رودولف با مشاهدۀ اشتیاق برادرش، بیمعطلی با او همراه شده و در تاریکی شب، از قلعۀ دراکولاها خارج میشود. درحین فرار، متوجه انسانی بدذاتی به نام «روکری» میشود که خیال دارد دراکولاها را از میان بردارد. روکری، به همراه دستیار مخترع؛ اما کمی خِنگش، در تدارک پیشرفتهترین ابزراها برای مبارزه با دراکولاها و از بینبردنشان است و موفق هم میشود. رودولف که زودتر از برادر متوجه خطر شده است، سعی میکند خانوادهاش را نجات دهد؛ اما از نجات بستگان خود بازمیماند. در این میان روکری، با توریِ فولادی و آچار جدیدِ ساخت خود، بستگان رودولف را در قلعهشان زندانی میکند. رودولف در جریان سرگرمکردن روکری برای فرار خانوادهاش، باید خود را نجات دهد. و به ناچار خود را به درون پنجرۀ اتاقی در یک هتل میاندازد. غافل از اینکه هتل، اقامتگاه انسانهاست. اما رودولف خوششانس است؛ او خود را به اتاق کسی انداخته که شیفتۀ دنیای دراکولاهاست. «تونی تامپسون»، نوجوانی همسن رودولف است که به همراه پدر و مادرش، برای گذران تعطیلات، از شهر «سندیگو»، به «ترانسیلوانیا» آمدهاند و بهخاطر خرابی اتوموبیلشان، مجبورند چندصباحی را در یک هتل عجیب و غریب بگذرانند. هتلی که صاحبانش، زوجی کهنسال هستند و از دراکولاها وحشت دارند. آنها مدام مسافران جدیدشان را در آیینه چک میکنند، چراکه دراکولاها در آیینه دیده میشوند. پدر و مادر تونی که اینگونه داستانها را جدی نمیگیرند، سعی میکنند تا اشتیاق فرزندشان را برای دیدن دراکولاها و حرکات مدیران هتل را ندیده بگیرند. تونی که در مسیر، رودولف را درحال فرار دیده بود، با دیدن او در اتاقش، خیلی زود سعی در برقراری ارتباط میکند، رودولف که صداقت تونی را میبیند، از حالت تدافعی درآمده و کمکم با او دوست میشود. تونی خیلی زود متوجه درگیری رودولف شده و قصد دارد به او کمک کند؛ اما تونی نمیتواند پرواز کند؛ پس رودولف باید دست در دست دوست جدیدش، او را به قلعۀ مخفی خونآشامها ببرد. خانوادۀ رودولف به شدت با همراهی تونی (یک انسان) مخالفت میکنند. بنابراین تونی باید خیرخواهی خود را ثابت کند. او با هوشمندی تمام خانوادۀ ویلبگ را از قلعه فراری داده و روکری را به درون قلعه کشانده و ابزارش را از کار میاندازد. ازطرفی، خانوادۀ ویلبگ با مشاهدۀ حسن نیت تونی و با کمک رودولف، نزد پدر و مادر تونی رفته و با نیروی نهفتۀ خود، آنها را هیپنوتیزم کرده و با خود همراه میکنند. آنها بهوسیلۀ اتوموبیلشان، سعی میکنند ماشین روکری را از کار بیندازند. تونی که خود را نزد روکری گیر انداخته است، با ترفندی، آچار را بهدست آورده و بستگان رودولف را آزاد کند. درنهایت، با گیرانداختن اتومبیل روکری توسط ماشین تامپسونها و هوشمندی تونی، همۀ خونآشامها آزاد شدند و به خاطر ناامن بودن قلعۀ خودشان، تصمیم میگیرند در هتل اقامتی تامسونها ساکن شوند. تونی با فداکاری خود ثابت کرد که انسانها و دراکولاها میتوانند درکنار یکدیگر بهراحتی زندگی کنند.
درباره این موارد گفتگو کنید
- به نظر تو چه اتفاقی میافتد که رودولف به ارزش بودن در کنار خانواده پی میبرد؟ به نظرت چرا روکری از هیولاها متنفر است؟ اگر تو جای تونی بودی، به دراکولاها کمک میکردی؟ چرا والدین تونی حرفهای او را باور نمیکردند؟ تا به حال اتفاقی برای تو افتاده که دیگران حرفهایت را باور نکنند؟ دراینصورت تو چه کردهای؟ کودکان در این سن به ماجراجوییهای مستقل از خانواده علاقه پیدا میکنند، از فرزند خود بپرسید چگونه میشود در کنار خانواده به ماجراجویی پرداخت؟ خلاصه: چه اتفاقی میافتد که رودولف به ارزش در بودن در کنار خانواده پی میبرد؟
آنچه والدین باید بدانند
ویرایشکودکی که مخاطب این انیمیشن است، در دورۀ گذر از کودکی به نوجوانی است و ویژگی مهم این دوره نیز استقلال از والدین برای ماجراجویی است. سعی کنید با استفاده از روایت خونآشام کوچک، کودک خود را یاری کنید تا درک کند میتوان در عین همراهی با خانواده، به ماجراجویی نیز پرداخت. البته در این بین، نحوۀ همراهی والدین بسیار مؤثر است. مهم این است که در عین حضور مؤثر، راه را برای فرزندتان باز بگذارید. نکتۀ دیگر اینکه فیلم خونآشام حاوی چند صحنۀ خشن است؛ رفتارهای روکری و تنشهای او در پی از بینبردن دراکولاها ممکن است تقلیدپذیر باشد. عدم تقلیدپذیری، بسته به کمکی است که والدین برای فهم بهتر داستان، به کودک میکنند. برخی صحنههای خشن مثل زندانیکردن دراکولاها و منفجرکردن قلعهشان ممکن است ناخوشایند باشد. سعی کنید هنگام نمایش صحنههای کمدی، احساسات خود را بروز دهید؛ مانند بهوجدآمدن و خندیدن تا اثر خشن برخی صحنهها خنثی گردد. برخی صحنهها مانند جنگلهای تاریک و یا صدای ارواح و خونآشامها نیز ممکن است قدری ترسناک باشند که البته درنتیجۀ آمیختگی با فضای فانتزی و کمدی تلطیف میشوند. خلاصه: به فرزندتان کمک کنید این را درک کند که میتوان در عین همراهی با خانواده ماجراجویی کرد.