اولین تکلیف

درباره فیلم

ننا، دختری از جنوب ایتالیا، برای اولین شغلش به عنوان معلم باید مسافت زیادی را از خانه دور شود. او غمگین است، نه به این دلیل که باید مادر و خواهرش را ترک کند، با آنها همه چیز واضح و گاهی دشوار است، بلکه به این دلیل که عاشق مردی از دهکده‌شان است و به او بسیار متعهد است: مرد جوانی از طبقه متوسط بالا که به نظر می‌رسد صادقانه احساسات مشابهی دارد. آنها قول می‌دهند که هیچ چیز بینشان تغییر نکند. فقط تا ژوئن و بعد او می‌تواند درخواست انتقال بدهد. و بنابراین او با اندکی غم و اندکی کنجکاوی در مورد آنچه در انتظارش است، می‌رود. اما آنچه پیدا می‌کند کاملاً متفاوت از تصور اوست. خیلی بدتر است: مدرسه‌ای منزوی در دشتی در بالای کوه، بچه‌های وحشی، مردمی که هیچ وجه مشترکی با او ندارند و محیطی خصمانه. او به خاطر غرور و به خاطر اینکه فرانچسکو به خاطر شجاعتش او را دوست دارد، تحمل می‌کند، تا اینکه روز سرد فوریه‌ای همه چیز اشتباه پیش می‌رود، همه چیز به نظر برای همیشه از دست رفته است... اما اینطور نیست، هرگز آنقدر بد نیست. ننا روز به روز این را متوجه می‌شود.