گلس(شیشه)
Glass
دیوید به عنوان مرد آسیبناپذیر با آخرین هویت کوین، یعنی هیولا روبهرو میشود. اما آنها در یک موسسهی روانی به همراه آقای گلس بستری میشوند. این فیلم در ژانر درام و علمی_تخیّلی اینبار فضای فانتزی را به اختلالات روانی پیوند زده است و خشونت شدیدی به نمایش میگذارد.
تصاویر فیلم
کوین بار دیگر چهار دختر نوجوان را گروگان میگیرد. صحنههایی از بسته شدن آنها به صندلی و میلهها به نمایش گذاشته میشود. هیولا و دیوید با یکدیگر درگیر شده و از پنجره پرت میشوند. هیولا یک مرد را در بازوانش خفه میکند. آقای گلس گلوی یک دکتر را با شیشه میبرد. البته صحنهی مستقیمی از قربانیان و رنجهای آنها نمایش داده نمیشود. هیولا بار دیگر از انسانها تغذیه میکند. او در حال جویدن و کندن گوشت انسان به نمایش گذاشته میشود اما از این صحنه تنها مقدار کمی خون دیده میشود و خود قربانیان نمایش داده نمیشوند. شخصیتهای اصل میمیرند. آنها تیر میخورند و در آب خفه میشوند.
فضای بیمارستان روانی و اتاق بستری کوین و نورهایی که مدام باعث عوض شدن هویتهای او میشود میتواند ترسناک باشد. هیولا، در حال خوردن گوشت انسان دیده میشود، این صحنه غیرمستقیم است و قربانی نمایش داده نمیشود.
زنان گاهی لباسهای نامناسب و کوتاهی به تن دارند. کلمات رکیک نیز در میان شخصیتها استعمال میشود.
به طور کلی فیلم تلاش دارد تا باور داشتن به تواناییها و استعدادهای فردی را به نمایش بگذارد. از طرفی بار دیگر مفهوم همدلی به زیبایی به نمایش گذاشته میشود؛ کیسی با اینکه قربانی کوین بوده، اما او را درک کرده و متوجه است که کوین قصد صدمه زدن به او را ندارد و او فقط یک بیمار است. کیسی با تمام شخصیتها با شجاعت تمام روبهرو میشود و کوین را همانطور که هست میپذیرد و تلاش میکند چیزی را که تمام عمر از آن محروم مانده، یعنی همدردی، همدلی و محبت را به او بدهد.
کیسی: دختر شجاعی است. او بعد از اتفاقات فیلم قبل (گسست)، با ترسهای خود روبهرو شده و عمویش را به زندان انداخته است. کیسی با کوین مثل یک مجرم رفتار نمیکند و میتواند درک کند که رنجهای کودکی کوین او را به این روز انداخته و او را بیمار کرده است. کیسی شجاعانه با تمام شخصیتها روبهرو میشود و با آنها همدلی میکند. او کوین را در آغوش میکشد تا محبت و همدلی که همهی انسانها از او دریغ کردهاند را به او بدهد.
خلاصه فیلم
ویرایشبعد از اتفاقات فیلم «گسست»، حالا کوین با هویّتهای دنیس و پاتریشیا برای تغذیهی هیولا، درحال ربودن نوجوانان رنجنکشیده است. آنها چهار نوجوان را در یک مدرسهی خرابه بستهاند و دیوید بعد از برخورد با هدویگ (یکی از هویّتهای کوین) میتواند بهصورت شهودی آنها را پیدا کند. زمانیکه دیوید درحال نجاتدادن دختران است، هیولا به او حمله میکند و با یکدیگر درگیر میشوند. اما ناگهان یک مرکز روانشناسی به سرپرستی دکتر استیپل آنها را دستگیر میکند. دکتر استیپل معتقد است که آقای گلس، دیوید و کوین دچار توهم خودبزرگبینی شدهاند و به دلیل همین توهمات است که خود را ابرقهرمان میدانند. درحالیکه آنها از این موضوع قانع شدهاند، گلس با ذکاوتش، هیولا را پیدا میکند و او را فراری میدهد سپس دیوید را برای نجات جان انسانها از دست هیولا تحریک به فرار میکند. هیولا و دیوید با یکدیگر درگیر میشوند. درنهایت مأموران آنها را پیدا کرده و میکشند. قبل از مرگ، دکتر استیپل به گلس میگوید که شما ابرقهرمان هستید اما جامعهی ما نیازی به شما ندارد. ما مأموریت داریم که در یک عملیات سرّی شما ابرقهرمانان را مهار کنیم. اما گلس باهوشتر است و باعث میشود فیلم دوربینهای امنیتی مرکز که استعدادهای خارقالعادهی دیوید و هیولا را ضبط کردهاند، در اینترنت پخش شود تا مردم از وجود این ابرقهرمانان آگاه شوند.
درباره این موارد گفتگو کنید
- نظر فرزند خود را درمورد امکان وجود ابرقهرمانان در دنیای واقعی بپرسید؟ از او بپرسید چه چیزی باعث ابرقهرمانشدن شخصیتها شده است؟ درمورد مفهوم «تبدیلکردن درد بزرگ به کار بزرگ» با فرزند خود صحبت کنید. از فرزند خود بپرسید کیسی چگونه توانست کوین را به نور برگرداند؟ از فرزند خود بپرسید کیسی نسبت به فیلم قبلی چه تغییراتی کرده است و چرا؟ از فرزند خود بپرسید آیا درماندگی شدیدی را تجربه کرده است؟ خلاصه: درمورد مفهوم «تبدیلکردن درد بزرگ به کار بزرگ» با فرزند خود صحبت کنید.
آنچه والدین باید بدانند
ویرایشفیلم «گلس» یا «شیشه» محصول سال 2019 در ادامهی دوگانهی «آسیبناپذیر 2000» و «گسست 2016» ساخته شده و شخصیتهای اصلی این فیلمها را درکنارِهم جمع کرده است. آقای گلس بعد از اتفاقات فیلم «آسیبناپذیر» در یک بیمارستان روانی بستری میشود. دیوید و پسرش، جوزف، تلاش میکنند از مردم محافظت کنند. کوین، کسی که اختلال هویّت دارد، بعد از اتفاقات باغ وحش، دیگر نور را نگرفته و پاتریشیا، دنیس و هدویگ هویتهای دیگر او، بار دیگر چهار دختر را برای تغذیهی هیولا میربایند. دکتر استیپل معتقد است که این سه شخصیت دچار اختلال خودبزرگبینی هستند. او شواهدی را از آسیب به لوب پسسری مغز آنها به نمایش میگذارد و قدرتهای خارقالعادهی آنها را محصول توهمات ذهنی این اختلال میداند. درحالیکه دکتر استپل تلاش دارد شخصیتها را متقاعد کند که انسانهایی عادی هستند و این هویّتهای ابرقهرمانانهای که برای خود ساختهاند، دفاع ذهن آنها دربرابر تروماهای کودکیشان است، گلس تلاش میکند با فراریدادن هیولا و دیوید و دعوای آنها وجود ابرقهرمانان را به دنیا ثابت کند. فیلم با اینکه دربارهی ابرقهرمانی و قدرت فوقالعادهی شخصیتهاست، همهی این نیروها را به نحو واقعی به تصویر میکشد. این اثر در واقع تمام قدرتهای ماورایی را از فیلمهای ابرقهرمانانه حذف کرده و با خلق قهرمانان خود میگوید که انسانهای عادی در قالب محدودیتهای جهان واقعی، چنین قدرتهایی پیدا کردهاند. درواقع با گرهزدن واقعیت و خیال، فضایی ساخته میشود که باورپذیری آن برای مخاطب بالا برود. اما آنچه بار دیگر اهمیت پیدا میکند، مواجهه با ترسها و درک ریشهی ترسها برای رفع آنهاست. «همدلی» نقطهی مهم فیلم است؛ کیسی، دختری که هیولا به او اجازهی فرار داده بود، به ملاقات کوین میآید. او کوین را درک کرده و تلاش میکند تا با او ارتباط سالمی برقرار کند. او همدلی بالایی دارد و رنجهای کودکی کوین، ترس او از دنیای واقعی و مواجهه با مشکلات آن را درک میکند. پس با هویتهای متفاوت او روبهرو میشود و شجاعانه از آنها میخواهد نور را به کوین بدهند. فیلم خشونت شدید هیولا را به نمایش میگذارد. شخصیتهای اصلی فیلم میمیرند و مرگ ساده و واقعگرایانهی آنها میتواند تأثیرگذار باشد. توصیه میشود بعد از تماشای این اثر نظر فرزند خود را درمورد اتفاقات فیلم بپرسید. پیوند عمیق واقعیت و خیال، افسانهی ابرقهرمانی و منجیپروری مسئلهای است که در ذهن تمام افرادی که در زندگی خود زجر کشیدهاند شروع به شکلگیری میکند. درماندگی حاصل از رنجها و تروماهای شدید، تنها با امید به منجی که برای نجات همه خواهد آمد آرام میشود. اما اگر مسئلهی بعدی باور به استعدادهای درونی باشد، باید توجه داشت که به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوهی انسانها، تنها با ایمانداشتن به وجود آنها میسر میشود. این مسئله میتواند برای نوجوانان جذّابیت داشته باشد و بستری برای بحث و گفتوگو درمورد قابلیتهای واقعی انسان و استعدادهای مهمی که کشف و شکوفاکردن آنها به کیفیت زندگی او کمک شایانی میکند را فراهم کند. بهطورکلّی فیلم بیشتر بر پایهی دیالوگها پیش میرود و اتفاقات و گرههای پررنگی ندارد و به نظر میرسد بیشتر جنبهی سرگرمی داشته باشد. خلاصه: مواجهه با ترسها و درک ریشهی ترسها برای رفع آنها کمککننده است. همدلی نقطهی مهم فیلم است. این در شخصیت کیسی بروز پیدا میکند. او به ملاقات کوین میآید و کوین را درک میکند و تلاش میکند تا با او ارتباط سالمی برقرار کند.