دشمن پشت دروازه‌ها

در سال ۱۹۴۲، آلمانی‌ها به استالینگراد حمله می‌کنند و روس‌ها در برابرشان ناتوان هستند. نیکیتا خروشچف (با بازی باب هاسکینز)، افسر فرمانده جدید و سختگیر، از افسران خود می‌خواهد تا راه‌هایی برای بالا بردن روحیه سربازانش ارائه دهند. افسر جوان سیاسی، دانیلوف (با بازی جوزف فاینس)، پیشنهادی می‌دهد: "به آنها قهرمان بدهید." او سربازی را دیده که با یک تیر، پنج آلمانی را کشته است. این سرباز واسیلی زایتسف (با بازی جود لا) است، پسری فقیر و بی‌سواد، اما تیراندازی ماهر. پروپاگاندای دانیلوف، زایتسف را به یک افسانه تبدیل می‌کند. آلمانی‌ها برای کشتن او، تک‌تیرانداز افسانه‌ای خود، کونیگ (با بازی اد هریس)، را می‌فرستند. دانیلوف ورود کونیگ را فرصتی برای پروپاگاندای بزرگتر و بهتر می‌بیند. کونیگ یک اشراف‌زاده است، و این بعد طبقاتی را به داستان اضافه می‌کند. اما هر کاری که دانیلوف برای تبدیل کردن زایتسف به یک قهرمان و دارایی برای شوروی انجام می‌دهد، او را بیشتر در معرض کشف و حمله آلمانی‌ها قرار می‌دهد. وقتی دانیلوف و زایتسف هر دو عاشق یک دختر به نام تانیا (با بازی ریچل وایس)، سربازی سخت‌کوش، می‌شوند، اوضاع پیچیده‌تر هم می‌شود.

• خانواده‌ها می‌توانند در مورد تاثیر شهرت بر افراد صحبت کنند. در ابتدا، زایتسف بی‌گناه از توجه لذت می‌برد، اگرچه هرگز اجازه نمی‌دهد به سرش بزند. بعداً می‌گوید، «دیگه نمی‌تونم این بارو به دوش بکشم. می‌خوام مثل یه سرباز معمولی بجنگم.» آیا کاری که دانیلوف انجام داد ضروری بود؟ آیا با زایتسف منصفانه رفتار شد؟ آیا به هدف مورد نظر دست یافت؟ این چقدر شبیه کاری بود که آلمانی‌ها با کونیگ کردند؟ (به صحنه‌ای فکر کنید که پلاک‌های شناسایی خود را تحویل می‌دهد)؟ چرا تانیا کسی را که دوست داشت انتخاب کرد؟ در مورد آنچه در پایان فیلم در مورد زایتسف واقعی گفته می‌شود فکر کنید -- آیا فیلم با زایتسف واقعی همان کاری را می‌کند که دانیلوف با شخصیت خیالی او کرد؟

والدین باید بدانند که این فیلم بسیار پرتنش و خشونت‌آمیز است و شامل صحنه‌های نبرد گرافیکی و انبوهی از اجساد است. شخصیت‌ها در معرض خطر مداوم قرار دارند و بسیاری از آن‌ها کشته می‌شوند، از جمله یک کودک. یک صحنه جنسی نسبتاً صریح و مختصر با برهنه‌گی جزئی وجود دارد. شخصیت‌ها از الفاظ رکیک استفاده می‌کنند، الکل مصرف می‌کنند و سیگار می‌کشند. برای اطلاع از فیلم‌های مشابه بیشتر، می‌توانید برای دریافت ایمیل‌های هفتگی شب فیلم خانوادگی ثبت‌نام کنید.

این یک حماسه تاریخی فکری است، به‌قدری جاه‌طلبانه و تاثیرگذار که وقتی نتواند به‌خوبی از پس تمام مسائل و ایده‌هایش بربیاید، باید کمی اغماض کرد. داستان محاصره لنینگراد توسط آلمان‌ها، خود به‌تنهایی ارزش یک فیلم را دارد. بازی گربه و موشی میان کونیگ و زایتسف، شبیه به فیلم‌های وسترن کلاسیک است، اما بیشتر درباره استراتژی، شجاعت، ابتکار و صبر است تا تیراندازی. مسئله استفاده از داستان یک فرد برای دستکاری توده‌ها، در سراسر فیلم به‌طور جذابی به تصویر کشیده شده است. این موضوع یادآور خط معروف فیلم «مردی که لیبرتی والانس را کشت» است: «وقتی افسانه به واقعیت تبدیل شد، افسانه را چاپ کنید.» اگر مثلث عشقی، ضعیف‌ترین بخش فیلم است، تنها به این دلیل است که بقیه فیلم بسیار قوی است.همه چهار ستاره عالی هستند، به خصوص بی‌ریایی و صداقت لاو و تنوع هریس—نوعی صداقت همراه با زیرکی. وقتی این دو مرد مقابل هم قرار می‌گیرند، واضح است که به روشی همدیگر را درک می‌کنند که هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند.